پنجره

 

 

یک کلبه خراب و کمی پنجره

یک ذره آفتاب و کمی پنجره

 

ای کاش جای این همه دیوار و سنگ

آیینه بود و آب و کمی پنجره

 

در این سیاه چال سراسر سوال

چشم و دلی مجاب و کمی پنجره

 

بویی ز نان و گل به همه می رسید

با برگی از کتاب و کمی پنجره

 

موسیقی سکوت شب و بوی سیب

یک قطعه شعر ناب و کمی پنجره

قیصر امین پور


 

و کتابی را آغاز کنم که نباید نوشت!

 

 

 

حرف‌هائی هست برای نگفتن

و ارزش عمیق هر کسی

به اندازه‌ی حرف‌هائی است که برای نگفتن دارد!

و کتاب‌هائی نیز هست برای نـنوشتن

و من اکنون رسیده‌ام به آغاز چنین کتابی

که باید قلم را بـِکـَنم و دفتر را پاره کنم

و جلدش را به صاحبش پس دهم

و خود به کلبه‌ی بی در و پنجره‌ای بخزم

و کتابی را آغاز کنم که نباید نوشت!

علی شریعتی

مهر می ورزیم

 

 

 

جام دريا از شراب بوسه خورشيد لبريز است،

جنگل شب تا سحر تن شسته در باران،

خيال انگيز !

ما، به قدر جام چشمان خود، از افسون اين خمخانه سر مستيم

در من اين احساس :

مهر مي ورزيم،

پس هستيم !

 

فریدون مشیری